، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

امید زندگیم

سه ماهه سوم بارداری(آذر دی بهمن)1392

کوچولوی مامانی سلاااااااااااااااااااااااااام اومدم خاطرات سه ماهه سوم رو بنویسم اواخر سه ماه دوم رفته بودیم خونه امون که خطر سقط حاملگی کم شده ولی مامانی خوب مراقبت نکرد و شما کوچولوی نازم رو با تمیز کردن یخچال و تمیز کردن آشپزخونه اذیت کردم و روز جمعه بابایی رفته بود نون بخره و داشت صبحونه حاضر می کرد که متوجه شدم لکه قهو های دارم و ترسیدم زود با برداشتن مامان جون از خونه اشون رفتیم بیمارستان شمس و دکتر امیری هم اونجا بود معاینه کرد و آمپول پرولاتان500 زدن و گفتن استراحت کن اون موقع شما 27 هفتگیت بود و بازم برگشتیم خونه بابا جون اینا و بازم زحمت دادیم به مامان جون و باباجون و سعید دایی و حمید دایی .بابایی هم بازم تنهایی موند خونه و ...
14 بهمن 1392
1